هرچند كه يكروز خوش از عمر نديديم
هر روز دگر حسرت آن روز كشيديم
تنها نه ز سستي هنري سرنزد از ما
در بيهنري نيز به جايي نرسيديم
آزادي ما دام گرفتاري ما بود
از بهر فقس بود گر از بند پريديم
پيري به رخ ما خط از آن روي كشيدهست
تا خواني از اين خط كه ز دنيا چه كشيديم
صبح دگري خواست شب نيستي ما
دردا كه پس از مرگ هم آرام نديديم
تنها نه بريديم از دوستي خلق
كز دوستي خويش هم اميد بريديم
برگرفته از شعر سایت سبز